راوی:بچه ها سلام.حال شما چطوره؟ مدرسه در چه حاله؟با درس و مشق چطورین؟حال مامان، حال بابا چطوره؟ سگ: مامان می گه قبوله.بابام میگه محاله...بهم می گن درس بخون.نکنه بشی دو ساله راوی:خوب بچه ها کی اسم این شهر قشنگو می دونه؟ **: خانوم ما بگیم... #: آقا ما بگیم؟... **: نون و پنیر و پسته #:قصه...قصه...قصه درسته؟ راوی:معلومه که درسته.جایزتون.... # یه یخچال **یه قوری # رادیوی برق و باطری ** ساعت ضد ضربه راوی:...یه قصه.یه قصه درسته.نه دست و پا شکسته... *** درسته راوی:آره بچه ها اون قدیما تو شهر ما یعنی تو شهر قصه یک خاله سوسکه ای بود... لپاش مثل تربچه..دهن نگو ، یه غنچه.چشم چی بگم...یه بادوم. که عین شب سیاه بود.خلاصه عین ماه بود م...